من نه عاشق بودم،
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من،
من خودم بودم و یک حس غریب،
که به صد عشق و هوس می ارزید،
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت،
گر چه در حسرت گندم پوسید،
من خودم بودم و هر پنجره ای،
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود،
وخدا می داند،
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود،
من نه عاشق بودم،
و نه دلداده گیسوی بلند،
و نه آلوده به افکار پلید،
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•’`
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•’
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
,•’``’•,•’``’•,.
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•......’
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
…..............…,•’``’•,•’``’•,
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•’`
…..............…,•’``’•,•’``’•,
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•’`
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•’
,•’``’•,•’``’•,.
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•......’
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
…..............…,•’``’•,•’``’•,
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•’`
…..............…,•’``’•,•’``’•,
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•’`
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•’
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
,•’``’•,•’``’•,.
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•......’
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
…..............…,•’``’•,•’``’•,
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•
من به دنبال نگاهی بودم،
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید...
تقدیم به همه ی اونایی که یه عمر خودشونو با ضرب المثلها فریب دادند:
بُزک ببین اومد بهار
کو کمبوزه؟ کجاس خیار؟
نمُردی منتظر شدی
همش تو بودی سر کار
صبر کردی و حلوا نشد
غوره هارو میخوای چیکار؟
چرا آخه نمی بینی
سرهای بی گناه رو دار؟
زمونه ی بدی شده
دس روی این دلم نذار
این همه پونه کاشتیمو
آخرشم شد سال مار
بزک بمیری بهتره
کاش که دیگه نیاد بهار....
روزگارم این است :
دلخوشم با غزلی
تکه نانی ، آبی
جمله ی کوتاهی
یا به شعر نابی
و اگر باز بپرسی گویم :
دلخوشم با نفسی
حبه قندی ، چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی...
روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟ ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند
دل نازنینش برای خاکستر ریزها هم تنگ می شد؛ چند روز که نیامد، خودش رفت عیادتش...
در روزگاری که فرزند دختر داشتن ننگ بود، تمام قامت در حضورش می ایستاد و خطابش می کرد: مادرِ پدرش...
به خدا گفته بود هنگام حساب امّتم، فقط من و تو باشیم؛ مبادا آبرویش برود، البت خدا هم سنگ تمام گذاشته بودها! گفته بود: "فقط خودم، تا آبرویش حتی نزد پدرِ امت هم نرود"
لحظات آخر بود، بر او سخت آمد، مَلَک مامور عرض کرد این ساده ترین است؛ باز به یاد امت افتاد، گفت تا می توانی بر من سخت بگیر و از سختی کار امتم کم کن...
آنقدر برای امتش حرص خورد، که صدای خدا را هم در آورد: "لَعَلّکَ باخِعٌ نَفسَکَ علی ءاثارِهم...
صدای ناز می آید،
صدای کودک پرواز می آید،
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد.
…معلم در کلاس در س حاضر شد ،
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد برپا ،
همه برپا ،
چه برپایی شد آن برپا،
معلم نشئتی دارد ،
معلم علم را در قلب می کارد،
معلم گفته ها دارد،
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا بچه ها برجا .
معلم گفت فرزندم بفرما،
جان من ، بنشین ،
چه درسی ؟ فارسی داریم؟
کتاب فارسی بردار، آب و آب را دیگر نمی خوانیم ،
بزن یک صفحه از این زندگانی را.
ورق ها یک به یک رو شد.
معلم گفت فرزندم ببین بابا،
بخوان بابا،
بدان بابا،
عزیزم این یکی بابا، پسر جان آن یکی بابا، همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا ،
بگو آب و بگو بابا ، بگو نان بگو بابا
اگر بخشش کنی با میشود با ، با
اگر نصفش کنی با می شود با ، با
تمام بچه ها ساکت ،
نفس ها ، حبس در سینه ،
به قلبی همچو آئینه .
یکی از بچه های کوچه بن بست ،
که میزش جای آخر هست و همچون نی فقط نا داشت ،
به قلبش یک معما داشت ،
سئوال از درس بابا داشت.
نگاهش سوخته از درد ،
لبانش زرد ،
ندارد گوئیا هم درد
، فقط نا داشت.
به انگشت اشاره او سئوال از درس بابا داشت ،
سئوال از درس بابای زمان دارد
تو گوئی درس های بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید،
صدای بیستون ،
فرهاد ، یا شیرین ، صدای تیشه می آید ،
صدای شیرها ، از بیشه می آید .
معلم گفت فرزندم سئوالت چیست ؟؟
بگفتا آن پسر : آقا اجازه ،
اینکی بابا و آن بابا ، یکی هستند ؟؟
معلم گفت آری جان من ، بابا همان بابا ست .
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد .
معلم گفت : فرزندم بیا اینجا چرا اشکت روان گشته ؟
پسر با بغض گفت : این درس را دیگر نمی خوانم .
معلم گفت : فرزندم چرا جانم مگر این درس سنگین است ؟
پسر با گریه گفت این درس رنگین است دوتا بابا ،
یکی بابا ،
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟
چرا بابای من نالان و غمگین است ولی بابای آرش شاد و خوش حال است ؟؟؟
تو میگوی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟
چرا بابای آرش میوه از بازار میگیرد ؟؟؟
چرا فرزند خود را سخت در آغوش میگیرد ؟؟؟
ولی بابای من هر دم ذغال از کار میگیرد؟؟؟
چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟؟؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز ، ولی بابای من تار است ؟؟؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست میدارد ؟؟؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر، به زور و ظلم می کارد ؟؟؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟
چرا بابا مرا یکدم نمی بوسد ؟؟؟
چرا بابای من هر روز میپوسد ؟؟؟
چرا در خانه آرش گل و زیتون فراوان است ، ولی در خانه ما اشک و خون دل به جریانست ؟؟؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟
چرا بابای من با زندگی قهر است ؟؟؟
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند ،
بروی گونه اش اشکی ز دل برخواست ،
چو گهر روی دفتر ریخت ،
معلم روی دفتر عشق را می ریخت ،
و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش .
بگفتا دانش آموزان بس است دیگر ، یکی بابا در این درس است و آن بابا دیگر نیست
پاکن را بگیرید ای عزیزانم
یکی پاک کردند و معلم گفت :
جای آن یکی بابا
خدا را در ورق بنویس
و خواند آن روز
خدا بابا
تمام بچه ها گفتند :
خدا بابا
اگر روزی خدا به من فرزندی دهد ترجیح می دهم ، به جای هر اسباببازی دیگر بادکنک برایش بخرم .
بازی با بادکنک چیزهای زیادی به بچه یاد می دهد :
به او یاد میدهد که باید بزرگ باشد اما سبک ، تا بتواند رشد کند و بالاتر برود .
به او یاد میدهد که چیزهای دوست داشتنی اش ممکن است توی یک لحظه ، بدون دلیل و بدون هیچ مقصری از بین بروند ، بنابرین نباید به آنها زیاد وابسته و دلبسته بشود .
و بالاخره مهمتر از همه به او یاد میدهد که وقتی به چیزی علاقه و دلبستگی دارد نباید زیاد به او نزدیک و آن را تحت فشار قرا دهد زیرا این امکان وجود دارد که آن چیز روزی نابود شده و آن را برای همیشه از دست بدهد .
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
شکیبا و
آدرس
shakiba90.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.